معرفی
الهه ی الهام
انجمن ادبی

 

ای تو آغاز
          تو انجام
           تو بالا تو فرود
ای سراینده ی هر سطر و سرود
باز گردان به سخن دیگر بار
آن شکوه ازلی
شادی و زیبایی را
            داد و دانایی را
تو سخن را بده آن شوکت دیرین
                                  آمین!
نیز دوشیزگی روز نخستین
                                  آمین!

سلام؛ به انجمن ادبی الهه ی الهام خوش آمدید.شما در این وبلاگ موضوعات مختلف ادبی را مشاهده می کنید. سعی کرده ام آثار دست اول دوستان ادیب و ادب دوستم را برای شما عزیزان نمایش بدهم. بعضی از ایشان دانش آموز، بعضی دانشجو و بعضی هم معلم و استاد دانشگاه هستند.

در نقل تمامی مطالب جانب امانتداری کاملاً رعایت شده و هر مطلب با ذکر نام صاحب اثر و گاهی به صورت مستعار آمده است. از آنجایی که بیشتر مطالب حاصل تجربیات شخصی و تراوشات ذهنی و عرق ریزی روحی صاحبان آنها می باشد، لطفاً در صورت کپی برداری و نقل قول، به رسم امانتداری، حتماً نام شاعر یا نویسنده ی آن ها را حفظ و ذکر نمایید.

همچنین از شما بازدیدکننده ی عزیز که برای دقایقی وقت عزیزتان را به « الهه ی الهام» هدیه می کنید، می خواهم برای بهبود کیفی و کمی وبلاگ و بهتر شدن کار من و دوستانم، حتماً نظر بدهید.

« تو را من چشم در راهم ...»



نظرات شما عزیزان:

امیر
ساعت9:46---7 شهريور 1394
با عرض خسته نباشید خدمت استاد سلمانی
عرض شود که بنده دوست آقای ابولفضل محمد زاده هستم بنده یک فیلم نامه تهیه کردم و میخواستم از شما هم مشاوره بگیرم هم کمک اگر لطف کنید جواب بدهید ممنون میشوم.


حیدری
ساعت8:57---19 شهريور 1393
جناب سلمانی سلام. من از دوستان جناب چمانی هستم در وب دنبال ایشان بودم که با وبلاگ زیبایتان آشنا شدم. به شماخسته نباشید می گویم.
جناب سلمانی لطفا یا شماره موبایل جناب چمانی را برای من بفرستید و یا شماره بنده در اختیار ایشان قرار دهید که با بنده تماس بگیرند.
با تشکر محمد حسن حیدری (09123070570)
با سپاس از لطف شما


نازنین عابدین پور
ساعت17:46---18 ارديبهشت 1393
سلام استاد واقعا شرمنده ام که زودتر روز معلمو خدمتتون تبریک نگفتم ، امیدوارم منو ببخشید، شما همیشه بهترین خواهید موند
روزتون مبارک


م.ج
ساعت23:53---28 دی 1392
یخ کردم-
تمام راه را دنبالت دویدم
دوقدم مانده به تو صاف ایستادم،چند مشت اکسیژن فرودادم،وبالحنی گرم تر از لبخندم صدایت کردم
برگشتی
فصل نگاهت چنان سرد بودکه یکباره لحنم لرزه اش گرفت،لبخندم منجمد شد
ویخ کردم...
سلام استاد!اینو همی الان پشت کامپیم نوشتم بپذیرید!
راستی تولدنی نی جلیدتونم مبارک!خوش قدم باشه!البته اصلافکرنکنید که حسودیم شده و دارم حرص می خورم که چرا من این قدربی خاصیت شدم.هم چی چیزی نیس.دوست دارم هر چه زودتر بخونمش ودرموردش حرف بزنیم.


بینام
ساعت11:13---17 آذر 1392
خسته شده ام

خسته شده ام از بدونهای نبودن
خسته شده ام از دوست داشتن های نداشتن
خسته شده ام از دلدادنهای ندادن
خسته شده ام از باورهای دروغ
خسته شده ام
از خسته شدن خسته شده ام


م.ج
ساعت15:43---15 آذر 1392
سلام.امیدوارم شادوسرکیف باشید.
شب بارونی
تبخیرمیشن غصه های من/اینبارتوبنویس قصه روازسر....


مجید
ساعت17:21---17 آبان 1392
سلام عزیز وبتون حرف نداره به منم سر بزنید خوشحا میشم ممنونhttp://http://majid200.loxblog.com/

سونیا
ساعت10:58---19 مهر 1392
¤¤¤¤¤¤¤¤¤------------------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤<b r /> _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ -------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤----------------------¤¤¤-¤¤¤-------- ---------------------¤¤¤
__¤¤¤¤¤--------------سلامي به لطافت عشق--------------------¤¤¤
_ ¤¤¤-----------پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است---------- ¤¤¤
¤¤¤-------------------------------------------------- -------------------------¤¤¤
¤¤¤--به نام دوست که زندگي و زيبايي لايق اوست----------------- ¤¤¤
¤¤¤------بي شک مرگ پايان کبوتر نيست----------------------------- ¤¤¤
¤¤¤----------در اوج نياز و بي نيازي هيچگاه خدا رو از ياد مبر--------¤¤¤
¤¤¤--او در همه لحظه ها در کنار توست کافيست صدايش بزني--¤¤¤
_¤¤¤-------------اوست که به هر چيزي حس بودن مي بخشد---¤¤¤
__¤¤¤------------------اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ --------¤¤¤
____¤¤¤-------------------سکوتم سرشار ز فرياد است--------¤¤¤
______¤¤¤------------------سرشار ز شکر و سپاس-------¤¤¤
_________¤¤¤------به کلبه تنهاي هام سر بزن-------¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤-----لبت خندون، دلت شاد---¤¤¤¤
_____________¤¤¤---------زندگي به کام------¤¤¤
________________¤¤¤-دلت سر شار از-¤¤¤
___________________¤¤عشق به خدا¤¤
______________________¤¤¤¤¤¤¤
_______________________¤¤¤¤
__منتظر قدوم هميشه سبزتم__ ¤¤
________مهرت پايدار________¤


عربگری
ساعت13:00---18 مهر 1392
سلام
خسته نباشید
دوست دارم دوستان نیز چند بندی به شعر « لعنت به تو ای احمدی نژاد» بنده اضافه بفرمایند و انتظار دارم شما نیز نام خود را در این شعر ثبت بفرمائید:
(1)
گر عدل چنین بود و تو کردی دگر مباد
کذاب مهندس شده، ای لاف زن زیاد
بس مومنان ساده کشاندی به ارتداد
چشمان خودت بستی و کردی دهن گشاد
لعنت به تو ای احمدی نژاد
(2)
گفتی که تو مَردیّ و از قماش مردمی
سوپور و بازیافتچی و بی کس و گمی
احسنت بر ته پیاز و چنین پاچه و دمی
بردی ز بیلیون سه هزار بل کزان زیاد...


م.ج
ساعت11:04---7 مهر 1392
کاش یادت نرود،روی این نقطه پررنگ بزرگ ،بین بی باوری آدم ها،یک نفر می خواهد که توخندان باشی....

سلام به همه دوستان .از آی تی دانشگاه احوال تون رو میگیرم.امیدوارم شاد وخرم باشید واین خمودگی خفیف هر چه زودتر از وبلاگ قشنگمون دوربشه .قابل توجه دوستان کم لطف که خبری ازشون نیست .

تابعد خدایار ویاورتون باشه...
پاسخ:خانوم دکتر ما هم قبولی شما رو توی دانشگاه علوم پزشکی تهران تبریک می گیم و برات آرزوی فیروزی داریم. موفق باش که بیشتر از پیش به تو و به آرمانهت ببالیم. بر و بچ الهه ی الهام


vebsa
ساعت18:04---23 شهريور 1392
سلام
شما با افتخار لینک شدید
در صورت تمایل مارا با عنوان خانواده ایرانی لینک کنید
یا علی (ع)


محدثه عابدین پور
ساعت12:02---22 شهريور 1392
راستی استاد اگه اشکال از اون دلنوشته ا بود که واسه خدا نوشته بودم بگید که از توی وب حذفش کنم

محدثه عابدین پور
ساعت11:55---22 شهريور 1392
سلام استاد من با حرفتون موافقم ولی من کاری کردم که شما این حرف رو زدید؟؟؟نگران شدم اگه کاری کردم که شما ناراحت شدید عذر میخوام

محدثه عابدین پور
ساعت22:42---16 شهريور 1392
استاد سلام بلاخره وبلاگ ساختم اگه میشه به وبم سر بزنید و درباره ی شعرام نظر بدید
nnnaaa.loxblog.com
اونجا با اسم نازنین فعالیت میکنم...خوشحال میشم اگه سر بزنید


مرتضی عباسی زاده
ساعت0:37---16 شهريور 1392
سلام و ادب
از طرف دوستی نازنین با سایت شما بزرگوار اشنا شدم در صورت تمایل نسبت به انتشار اشعارم لطفا به ادرس shereraha.loxblog.com مراجعه فرمائید
سپاسگزارم


م.ج
ساعت19:08---28 مرداد 1392
سلام وصد سلام ای نور دیده /سلام از جانب م .ج رسیده .به این میگن جو شعر گرفتن!.امیدوارم خوب وخوش وخرم باشید ودعاهاتون رو زمین نمونند.این سخن پاره رو دیشب نوشتم .استادجان پلیز ملیز جلیز نظر تون رو برام بنویسین.ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی ژاپنی کره ای هندی....


م.ج
ساعت23:42---5 مرداد 1392
سلام استاد.آرزودارم شما وهمه ی برو بچه های الهه الهام خوب باشید وسرافراز.
راستش یه چیزی نوشتم که زیاد تعریفی نداره ولی شده برای تنبیه خودم هم میذارمش تابخونین امیدوارم نا امید نشین.
طبق معمول بینامه!!!!
تمام برگ هایش زیر ورو شد
وحتی پشت دفتر خاطراتم
تورا گشتم و پیدایت نکردم
به یک آن ته کشید صبر وثباتم
تمام خانه راگشتم دوباره
میان آن معلق قاب عکس ها
درون درز دیوار اتاقم
ولای چین های پرده هارا
توراگشتم وپیدایت نکردم
نه بربام بلند وبادگیرم
نه روی شاخه ی انبوه انجیر
نبودی تا تو را آغوش گیرم
تورا گم کرده ام انگار جایی
که مخفیگاه جلاد امید هاست
کجاجامانده ای ای حس زیبا
که درد بی تو بودن دیرپایاست
چنان سنگین وگیجم من که گویی
دوجام شوکران را سرکشیدم
کجایی شهرزاد قصه گویم
هزار ویک شب است کابوس دیدم
کجاشدتازگی حرف هایم
تمام قصه پوشالیست برگرد
دلم صندوقکی بی گنج مانده
کبوترلانه ات خالیست برگرد

دیگه خودتون میدونید باهاش چیکار کنید.مخلص استاد هم هستیم .
تادیدار خدایار...


محدثه عابذین پور
ساعت13:09---30 تير 1392
بینهایت ازتون متشکرم و امیدوارم نتیجه ی خوبی بگیرم.

محدثه عابدین پور
ساعت19:25---28 تير 1392
نوشتن داستان تموم شد خیلی دوس داشتم شما بخونید و دربارش نظر بدید اما اینقدر درگیر درس بودم که نشد خدمت برسم.

یه داستان فانتزی آمیخته با زندگی انسان از آب در اومد مقدمشو نمیدونم چیکار کنم البته نوشتم اما نیدونم خوبه یا بد شما بخونیدش...

به نام خدا

وقتی روی زمین ایستده بودم و اسمان را نظاره میکردم آسمان آرام نبود میبارید...دانه های ریز باران روی صورتم میغلتید و از گونه هایم پایین می چکید اشک نبود ،باران رحمت بود.

رحمتی که شاید خلاصه اش بشود باران اما نه....این همه رحمت و این همه شگفتی را چه کسی میتواند خلاصه کند،این که هر روز یک چیز تازه توسط انسان کشف میشود،اینکه هنوز پس از این همه سال که دنیا هست و ما هستیم همه چیز را نمیدانیم عجیب نیست چون درک بزرگی خدا و این همه نظم و هماهنگی در ذهن محدود انسان نمیگنجد.

باید تدبر کنیم در آفرینش های خداوند برای تدبر باید با چشم دل راز هر ذره را بیابی درست مثل مرواریدی که اگر قلبش را بشکافیم مروارید زیبایی درونش نهفته است،در این دنیای بی انتها هر ذره رازی دارد و این یعنی آفرینش خداوند شگفت انگیز است...

مورچه این جانور شگفت انگیز،چه حرف ها برای گفتن دارد و چه رازها برای یافتن ...من این قصه را برای موجودی نوشته ام که شاید گاهی بخاطر کوچک بودنش نادیده گرفته شد قصه ی مورچه هایی که جایی در گوشه ی هیاهوهای زندگی ما زندگی میکنند شاید باور نکردنی بنظر برسد اما ممکن است حقیقی باشد....
پاسخ:سلام محدثه ی نازنین! برای شما آرزوی بهروزی دارم.مقدمه ی داستان شما را خواندم. فضاسازی خوبی دارید. خوب وارد داستان شده اید.امیدوارم هرچه زودتر کل داستانت را بخوانم. هم خودم و هم دو.ستان الهه ی الهام که منتظر خواندن کار جدیدت هستند.


محدثه عابدین پور
ساعت19:03---23 تير 1392
اینکه هر آدمی رویایی داره حرفی توش نیست اینکه این روزا رویاهام از خودم بزرگتر شده حرفی توش نیست اما.......
من یه رویای مهم دارم و اون برنده شدن تو جشنواره ی اولین کتاب منه....استاد دعا کنید من به این سکوی پرتاب برسم...سکوی پرتابی که همیشه با خودم مرورش کردم...به امید برنده شدن


وحید محمودی
ساعت21:32---20 تير 1392
همیشه به داشتن استادی مثل شما افتخار کردم. مثل همیشه پرمحتوا و شیوا ارتباط برقرار می کنید.
براتون شاد،سلامتی و موفقیت آرزو می کنم.
با تشکر


سپيده
ساعت16:03---17 فروردين 1392
ب وب منم بيا من فرازميني ام

مهسان عباسی
ساعت10:56---2 اسفند 1391
سلام اینو بخونید: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!


می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟


اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که


دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)
ممنون میشم به منم سری بزنی


amir
ساعت15:54---29 بهمن 1391
سلام دوست عزیز من زیاد تو اینترنت گشت میزنم و یه چند ماهی هست که با سایتی اشنا شدم که الان شده منع درامدم و خدا رو شکردرامد خوبی هم دارم و پیشنهاد میکنم شما هم یه سر به این سایت بزنید مطمعن باشید پشیمون نمیشید. با ارزوی موفقیت روز افزون برای شما
http://www.setmapi.com/orderwork.aspx?rgm=nemat69


تنها صبور
ساعت10:58---28 بهمن 1391
سلام...
وبلاگتون رو خیلی دوست داشتم...
جملات حرف نداشتن
راستش یکم هم حسودیم شد که کسایی هستن که میتونن به این قشنگی بنویسن...
امیدوارم همگی هرجا که هستید موفق و پیروز باشید
ضمنا من لینکتون میکنم


iman
ساعت10:32---28 بهمن 1391
سلام دوست عزیز وبلاگ خوب و پر محتوایی داری نظرت درباره تبادل لینک چیه من لینکت کردم خواستی لینکم کن

روزیتا
ساعت20:13---11 بهمن 1391
سلام وبلاگت عالیه به منم سربزن.

marzi
ساعت10:08---17 دی 1391
سیاهی وسط شقایق دانی که از چیست؟

آن سیاهی قطره ای از اشک من است که چکیده بر آن کاسه سرخ ونشانش این است:

تا شقایق هست غم من جاوید است


پریسا
ساعت12:16---11 دی 1391
سلام.وبلاگ مهشری دارین.به منم سر میزنید؟
من خیلی وقته لینکیدمتون.ممنووووووون@ };-


حسن
ساعت10:42---10 دی 1391
سلام وبلاگ پر محتواي داري سري به وبلاگ منم بزن نظرتو در باره اش بده ممنون ميشم
اميد وارم موفق باشي با سپاس وتشكر


401
ساعت19:35---1 دی 1391
4 - عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود
گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى ، در كمينگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آنها دست يابند، زيرا در پناهگاهى استوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدان جلوگيرى گردد و گر نه آنها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومت كرد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى (40)

به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همين طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى در كنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كرده بودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند، به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آنها را فرا گرفت ، همين كه مقدارى از شب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست يكايك آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.
اتفاقا در ميان آن دزدان ، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت ، يكى از وزيران شاه ، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت : ((اين پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده ، كرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن .))
شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان (41) برگنبد است

بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر(42) نخورى

با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يا نصرانى يا مجوسى مى سازند.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : ((بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم )) .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد(43)

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
كوتاه سخن آنكه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كه به نظر همه ، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى كرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاه سخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
حدود دو سال از اين ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوان رابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب ، وزير و دو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (با كمال ناجوانمردى ) وزير و دو پسرش را كشت و مال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاى پدر نشست .
شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس (44)

زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل (45) ضايع مگردان

نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى (46) نيكمردان




نیروانا جم
ساعت15:21---26 آذر 1391
من همیشه خوشحالم چون :ازهیچ کس برای چیزی انتظار ندارم چون انتظارات صدمه زننده هستند.زندگی کوتاه است پس به زندگیت عشق بورز.خوشحال باش و لبخند بزن.و فقط برای خودت زندگی کن...
قبل از آنکه صحبت کنی گوش کن.و قبل از اینکه بنویسی فکر کن...
قبل از اینکه خرج کنی درآمد داشته باش...
قبل از اینکه دعا کنی ببخش...
قبل از اینکه صدمه بزنی احساس کن...
قبل از تنفر عشق بورز...
زندگی این است احساسش کن..!
" شکسپیر "
ق


نیروانا جم
ساعت15:40---22 آذر 1391
لطفا نظراتی که پایین جملات ما میگذارند را بگذارید خودمان ببینیم.

401
ساعت17:49---18 آذر 1391
2 - عبرت از دنياى بى وفا
يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همه بدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها از تعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !))
بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند



401
ساعت17:46---18 آذر 1391
داستان های دبستان
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدّت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل می زند ! موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود فِلَت می زند .
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است . کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطرس چت می کرد !
پطرس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چَت می کند. روزی پطرس دید که سد سوراخ شده امّا انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود ! او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد .برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود امّا کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد.ریز علی چراغ قوّه داشت اما حوصله درد سر نداشت !
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مُردند امّا ریز علی بدون توّجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمانِ نا خوانده ندارد او حتّی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید ، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت امّا او از چوپان دروغگو هم گِله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد !!! 401
قسمتی از سخنرانی دکتر انوشه


401
ساعت17:46---18 آذر 1391
داستان های دبستان
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدّت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل می زند ! موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود فِلَت می زند .
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است . کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطرس چت می کرد !
پطرس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چَت می کند. روزی پطرس دید که سد سوراخ شده امّا انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود ! او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد .برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود امّا کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد.ریز علی چراغ قوّه داشت اما حوصله درد سر نداشت !
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مُردند امّا ریز علی بدون توّجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمانِ نا خوانده ندارد او حتّی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید ، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت امّا او از چوپان دروغگو هم گِله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد !!! 401
قسمتی از سخنرانی دکتر انوشه


naghma
ساعت15:22---16 آذر 1391
مطالبتون عاليه لذت بردم،موفق باشي،يه سري هم به وبلاگ من بزنيد... با آرزوي موفقيت..

نیروانا جم
ساعت13:39---15 آذر 1391
چندان به تماشایش نشستیم...

که بامدادی دیگر بر آمد...

و بهاری دیگر...

از چشم اندازهای بی برگشت در رسید...

از عشق تن جامه ای ساختیم روئینه...

نبردی پرداختیم که حنظل انتظار بر ما گوارا آمد...

ای آفتاب که بر نیامدنت...

شب را جاودانه می سازد...

بر من بتاب...

پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم..!

\" شمس لنگرودی\"


نیروانا جم
ساعت21:55---11 آذر 1391
وبلاگتان به روز نیست...
سمت راست وبلاگتان بنویسید درباره ی من...بعد در مورد خودتان توضیح دهید...
با یک عکس کوچک...
هر کس دوست داشت در موردتون اطلاعات کسب کنه اون صفحه را بازکند.


نیروانا جم
ساعت13:06---29 آبان 1391
سلام...
میشه اینقدر خودخواه نباشید؟
عکستون نصف صفحه رو گرفته!!!


نیروانا جم
ساعت12:58---29 آبان 1391
دلم برای یک نفر تنگ است...
نمیدانم نامش چیست...؟
نمیدانم چه می کند...؟
حتی خبری از رنگ چشمهایش ندارم...!
رنگ موهایش را نمی دانم...!
لبخندش را...!
فقط می دانم باید باشد و نیست...!


حسن
ساعت16:50---22 آبان 1391
سلام وبلاگ خيلي قشنگي داري اي كاش منم توش لينك كني اگر لينك كردي با نام تجارت فناوري اقتصاد كشاورزي لينگ كن و بعد سري به وبلاگم بزن نظرتو بده تا منم بفهمم لينگت كنم اولين نيستيم ولي بهترينيم با ما به روز باشيد و امار وبلاگ خود را بالا ببريد بهترينها حق شماست

دختر چادری
ساعت12:28---22 آبان 1391
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فرا خواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند.
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا آنرا در زیر زمین مدفون کن.
فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده.
و سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده.
ولی خداوند فرمود اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند در حالی که من می خواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد.
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده زیرا هیچ کس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند.
و خداوند این فکر را پسندید...


401
ساعت22:20---14 آبان 1391
سلام- دسته گلی را از طریق ایمیل برای الهه الهام فرستادم !امیدوارم از طرف من تقدیمش کنی! متشکرم

401
ساعت21:30---9 آبان 1391
سلام- خدا قوّت،برای رسیدن باید رفت !امیداوارم هیچ وقت توقف نکنی زیرا مانع حرکت افراد زیادی خواهی شد !با توجّه به اینکه جمعی از بازدید کنندگان الهه الهام قشر جوان هستند ومشتاق فرهنگ وادب فارسی بنابر این پیشنهاد می شود از متون ادبی مفاخری چون سعدی و حافظ و مولوی هم استفاده کنید.و 401 در این ارتباط دربست در اختیار شماست.صد و ده یارت

وحيد محمودي
ساعت22:00---20 مهر 1391
سلام به خاطر نبودنم عذر مي خوام آقاي سلماني مشتاقانه هميشه در ذهنم پابرجا هستيد. هيچوقت سبك خواندن داستان هاي را از زبان شما فراموش نمي كنم كه چقدر قشنگ و فوق العاده به جاي شخصيت ها صحبت مي كرديد. موفق و پيروز باشيد. منتظر مطالب زيباتون هستيم
دوستدارتان وحيد محمودي سال سوم تجربي/1386


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 28 شهريور 1398برچسب:, :: 11:56 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان