الهه ی الهام
انجمن ادبی
از کودک فال فروشی پرسیدم:« چه می کنی؟» گفت:« از حماقت انسان ها تکّه نانی در می آورم. آدم ها از منی که در امروزم مانده ام، فردایشان را می خواهند!!!» نیروانا چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : حسن سلمانی امروز فال حافظ خریدم؛ وقتی بازش کردم خالی بود. این بهترین فال زندگی ام بود! نیروانا جم چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 10:57 :: نويسنده : حسن سلمانی هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست! نیروانا چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 10:54 :: نويسنده : حسن سلمانی «حافظه ی ما؛ حافظ» شاید دیوان هیچ شاعری را پیدا نکنی که تا این اندازه تو را اذیت کند؛البته از این جهت که سرگردان می مانی که کدام غزل بهتر از دیگریست؟! این شاگرد رند دکان نانوایی عجب شجاعت و درایتی به خرج داده که خودش با بی رحمی آثار ضعیفش را نابود کرده تا آن چه که به جا می ماند، هر غزلش«شاهکار» و هر بیتش« شاه بیت» باشد. دانش آموز دبیرستانی که بودم، با یکی از همشاگردی هایم به اسم« عبدالکریم نصری» نذر کرده بودیم در یک سفر زیارتی به شیراز، از در وردی حافظیه تا خود مقبره را سینه خیز طی کنیم و به آن جا که رسیدیم بعد از خواندن فاتحه؛ دو نفری غزل« زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم...» را همصدا و به آواز بخوانیم؛ طوری که توجّه تمام زایرین به ما جلب شود. این سکانس رویایی را بارها با هم مرور کردیم و از پلان به پلان آن لذت بردیم و قند توی ذلمان آب شد. هرچند هرگز حتی یک برداشت واقعی از آن سناریو را نداشتیم! در دوره ی دانشگاه غزل« منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن...» ذهن و دلم را به خود مشغول کرده بود و شب امتحان«حافظ» با خودم عهد کردم که هرگز از حافظ جدا نباشم. سال ها بعد، وقتی که خدا نخواست که« محمد رضا» ی عزیزمان دیگر در دنیای ما باشد؛ تنها شعری که برای حک بر روی سنگ مزارش به نظرم رسید این بود:« یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/ می سپارم به تو از دست حسود چمنش» و مصراع :«؟مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم!» زینت بخش تابلوی معرقی شد که به یاد پسرمان ساختیم تا هر روز جلوی چشممان باشد. ما ایرانی ها با حافظ فال می گیریم، از حافظ حال می گیریم و دیوانش را روی طاقچه هایمان در کنار قرآن جا می دهیم.همه چیز ما را به یاد حافظ می اندازد و او با تمام سطوح زندگی مان عجین شده است. سال های سال، جلسات انجمن ادبی « الهه ی الهام» با غزلی از حافظ آغاز شد و با غزل بعدی پایان گرفت.بخش حافظ خوانی جلسات آنقدر شیرین و جذاب شده بود که کسی دوست نداشت آن را از دست بدهد.یک روز مسعوده جمشیدی دیر رسید و وقتی فهمید حافظ را خوانده ایم با ناراحتی گفت:« خیلی نامردید!» در این وانفسای اتم و نانو و دیجیتال کلام شیرین و دلنشین این شاعرِ عارفِ رندِ نظرباز ِ طناز و ناز، نیاز هر روزمان شده است. حافظ پشتوانه ی ماست.دارایی ما و برگ آس ما برای رو کردن در ادبیات جهان. انگار بدون حافظ، حافظه ی ما خالی است. اختصاص فقط یک روز در سال به گرامیداشت حافظ کافی نیست اما غنیمت است. به یاد مادربزرگ ها، حافظ را به «شاخه ی نباتش» سوگند می دهیم که فال و حال خوبی را برایمان ببیند. حافظ، خداحافظ! سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : حسن سلمانی بیستم مهر ماه، روز گرامیداشت حضرت لسان الغیب شمس الدین محمد حافظ جهانی مبارک باد! سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 12:9 :: نويسنده : حسن سلمانی وقتی خدا بخواهد بزرگی آدمی را اندازه بگیرد؛ مت را به جای قدش، دور قلبش می گیرد...! نیروانا یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : حسن سلمانی
«گراهام گرین»
گراهام گرین به سال1904 دربرهامستد، حومه لندن به دنیا آمد.
ازسال1930-1926 گرین در قسمت تحریریه مجله تایمزکارکرد.او در هر دونوع ادبی داستان های جدی وسرگرم کننده قلم زد.اوقصهَ هایسرگرم کننده اش را"سرگرمی ها"نامید.
اونمایشنامه،زندگینامه ومقاله نیز نوشت."سرگرمی های"وی شامل داستان کارآگاهی"تفنگ کرایه ای(1936)و داستان ماجراجویانه"نفرسوم "(1950)است.
رمانهای گرین ماهیتی کاملاتئاتری دارندودر جاهای خطرناک یا ناآشنا مانند مکزیک ساخته و پرداخته میشوند.مانند"قدرت و شکوه"،آفریقای غربی"کنه مطلب"،کونگو"جعبه سوخته،هائیتی"شوخ طبعان" وآرژانتین"شورای افتخاری"
رمان هایش دنیای قانون شکنان و افراد روان پریشی که به خدا اعتقاد ندارند یا ایمانشان را از دست داده اند را
به تصویر می کشد.توصیفات روشن و ماهرانه ی او از مکانها واشخاص
وآهنگ سریع داستان هایش سینمائی هستند و تعداد کثیری از رمان هایش
فیلم های سینمائی موفقی از آب در آمده اند.
گراهام گرین در تمام عمرش کاتولیک ماند و اعتقاد راسخ او به دین
در اکثر طرح داستانهایش تاثیر گذاشته است.
گرین را یکی ازبرجسته ترین رمان نویسان این قرن میشمارند.اودر سال
1966به مقام "ملازم عالیجناب"منصوب شد و در سال1986به وی نشان شایستگی اهدا شد.
گرین در سال1991 دیده از جهان فروبست.
مترجم: زین العابدین چمانی یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : حسن سلمانی کمی دیر شده اما هنوز مهر ماه تمام نشده است، تازه اگر هم تمام بشود.«مهربانی» که تمام نمی شود. محبت یخ نیست که اگر خریدار نداشته باشد، آب بشود و از بین برود. محبت یک ودیعه ی الهی در وجود انسان ها و یک انرژی پایدار و پایان ناپذیر در طبیعت است. وظیفه ی خودم می دانم به دوستانم که آثارشان در انجمن ادبی «الهه ی الهام» درج شده و سایر عزیزانم تولد زیبایشان را تبریک بگویم. می شود برای همه ی دوستان متولد ماه مهر، نام مشترک « مهرداد» را هم در نظر گرفت.چون آن ها هدیه ی ماه مهر به ما هستن تا در کنارشان از زندگی لذّت بیشتری ببریم. اسامی متولدین مهر: نیروانا مهدی سلمانی محسن قویدل محدثه ی عابدین پور محمد رادین جواهری احمد رضا کامل تولدتان مبارک!!! یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 14:30 :: نويسنده : حسن سلمانی
«رودیارد کیپلینگ»
ژوزف رودیارد کیپلینگ در بمبئ هند به دنیا آمد .پدر کیپلینگ هنرمند و استاد معماری انگلیسی بود.
درسن 5سالگی اوبه مدرسه ای دردریای جنوبی هامپشایر انگلستان فرستاده شد. اوبا سرپرستی زندگی می کرد که با وی بسیار بی رحم بود بسیاری ازخا طرات وتجربیا تش بعدها در داستا نها یش منعکس شدند. درسن 12 سالگی در کالج نیروهای متحد دردئون انگلستان پذیرفته شد.
درسن17سالگی کیپلینگ به هندوستان برگشت ودر روزنامه نظامی و مدنی در لاهورپاکستان شروع به کار کرد.بسیاری ازاشعار و داستانهای کوتاهش در روزنامه نظامی و مدنی وروزنامه پیشگام اللاه آباد منتشر شد.
کیپلینگ بیشتر شهرتش را بخاطر داشتن نظرات تند اصولگرایانه در برخی موضوعات از دست داد.او طرفدارتوسعه مستعمرات بریتانیا بود
وطرفدار حق رای زنان نبود.داستانهای مشهور او عبارتند از:حکایات ساده از تپه ها(1888)سه سرباز(1888)شبح درشکه ریکشا(نوعی درشکه در هند که بوسیله انسان کشیده میشود)(1889)ما ویلی وینکی و داستانهای دیگر(1889).
هرچند نخستین رمانش به نام(نوری که روشنی نبخشید)موفقیتی نیافت.
ترانه های سربازخانه(1892)مجموعه اشعاری بودند با لهجه کاکنی(ساکنین بخش شرقی لندن)که برای او شهرت بسیار آورد.
این ترانه ها شامل اشعاری چون(دنی دیور.فوزی ووزی.گونگادین و جاده ماندالای)بود.
معروفترین کتابهایش عبارتند از:"کتاب جنگل(1894)کتاب دوم جنگل(1895)و"داستانهای خیلی مرتب"(1902)"ناخدای شجاع"و "کیم"ازدیگر رمانهای مشهور وی هستند.
اودرسال1907برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
زین العابدین چمانی
یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : حسن سلمانی
The voice of God
Happy the time happy the year
In every time in every where
O’ my darling I can hear
Not far away but just here
Open your eyes and your ears
This is voice of God you hear
The natural doom has been hear
So say you too with so cheer
Happy the time happy the year
In every time in every where
Gholamreza Hajimohammad
یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 12:45 :: نويسنده : حسن سلمانی
«ذره»
بسم الله ا الرحمن الرحيم
من ذره اي شناورم كه تعلق زميني از من دور است
من ذره اي شناورم كه تملق در قاموس واژگانم نيست
من ذره اي شناورم که با نگاه تو از چشمه ي معرفت سيراب مي شوم
من ذره اي شناورم که در دل هستي با ضربان تو در رگهاي زمان جاري ميشوم
من ذره اي شناورم که در سيال ذهن بشر گاه آلوده و گاهي معطرم
من ذره اي شناورم که زير نور مهر رقص كنان بسوي تو در اوج لذتم
من ذره اي شناورم که در كعبه ي وجود پيوسته در طواف و نماز و ذكرياربم
من ذره اي شناورم كه روي برگ های زرد پا ئيزي آ رام به خواب مي روم و در انتظار بهار ديگرم
من ذره اي شناورم كه دراعراف مي خندم و در انتظار صور ديگرم
من ذره اي شناورم كه فارغ از همه درد مشتاق وصلم و خرسند از اين خجسته وصلتم
من ذره اي شناورم که روي بالش ابر مي خوابم و در انتظار باد ديگرم
من ذره اي شناورم که روي آبفرش دريا هميشه در نوسان هجر و وصل ابهرم
من ذره اي شناورم كه روي لبه ي خورشيد راه مي روم و پيوسته شاهد طلوع ديگرم
من ذره اي شناورم كه با ماه نقره اي همكيشم و بدور زمين در سفرم
من ذره اي شناورم كه به همراه قاصدك مي رقصم و عطر اميد در هوا مي پراكنم
من ذره اي شناورم كه دردل شب سجده كنان شاهد معراج احمدم
من ذره اي شناورم كه با جمع فرشتگان شاهد تجلي نماز محمدم ( ص )
غلامرضا حاجی محمد
یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 12:41 :: نويسنده : حسن سلمانی پدر آمد از راه دست هایش خالی کودکان چشم به دستان پدر سفره ی خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت سفره ی قلبش را بار دیگر گسترد بچه ها آن شب هم مثل دیگر شب ها یک شکم سیر محبّت خوردند...! نیروانا یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 12:37 :: نويسنده : حسن سلمانی
نمی دونم آخرین بار کی نامه نوشته ای؟یا کی نامه گرفته ای؟ ولی من خوب یادم هست.آخرین نامه ای که نوشتم حدوداً یک سال پیش بود و آخرین نامه ای که گرفتم انگار همین دیروز و در واقع سوم خردادنود و یک، سالروز فتح خرمشهر بود.اف اف به صدا در آمد.
- کیه؟
- نامه رسون.
- نامه دارم؟
- په نه په دلم برات تنگ شده بود اومدم تا گل روی تو رو ببینم.
به سرعت به طرف در ساختمان دویدم و نامه را دریافت کردم.احساس خوب و خوشایندی بهم دست داد. تازه فهمیدم که اپراتور اول و دوم و چندم تلفن های همراه نزدیک به یک دهه است که احساس خوشایند دیدن پستچی مهربان و پاکت نامه را از ما گرفته اند. زمانی این شادی ضرب در دو شد که جلوی نام و نشانی فرستنده نوشته بود« الهه ی الهام»
برایم عجیب و غریب بود که با این همه مشغله ی فکری و فعالیت های ادبی و فرهنگی و جواب دادن به ایمیل ها و نامه ها ی فراوان افراد سرشناس و ناشناس چطور فرصت کرده که برایم نامه بنویسد و آن را در دل صندوق اسرار زردرنگ بیندازد!؟با خودم گفتم:
«اگر با من نداشت میلی / send می کرد برایم میلی»
الهه ی الهام با این کارش من را یاد داش مشتی ها و با معرفتای قدیم انداخت که این روزها درّ نایاب شدند.«معرفت درّ گرانیست به هر کس ندهند / پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند»
ابوالفضل زرویی نصرآبادی این شاعر طناز خوب وطنی در قسمت سوم شعر «با معرفت ها» خوب گفته که:
...بازم همون دوره ی بی سواتی
قربون اون حرفای عشق لاتی
قربون اون« مخلصتم، فداتم»
قربون اون حافظ روی طاقچه
قربون حسن یوسف تو باغچه
قربون مردمی که مردم بودن
اهل صفا ، اهل تبسّم بودن
قربون اون دوره ی تردماغی
قربون اون تصنیف کوچه باغی
قربون دوره ای که خوش بینی بود
تار سبیل ها چک تضمینی بود...
همین که از پله ها بالا می رفتم،پاکت را با وسواس باز کردم و خواندم.«401 سلام. نامه و دست نوشته هایت را دریافت کردم و بدان در وادی فرهنگ و ادب کوچک و بزرگ و خرده و گنده نداریم. هرکسی که قلبش برای فرهنگ و ادب این مرز و بوم بتپد برایم عزیز است و مورد احترام و اکرام. تشکر می کنم از این که در جنگل شلوغ و وحشی «این تر نت» بوته ی کوچک و گمنام، امّا سرسبز و شاداب « الهه ی الهام» را برای رفع خستگی انتخاب کرده ای و گاه گاهی با ارسال پیام و مطلب ادبی و نقد و پیشنهاد های منصفانه ات راهنمایی ام می کنی. امیدوارم به لطف خدا و دوستانی چون شما این نهال کوچک قد بکشد و سری بین سرها درآورد.
اگر از حال ما می پرسی ای دوست/ ملالی نیست جز اندوه بسیار
110یارت
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی
موشی در خانه ی صاحب مزرعه ای تله موش دید. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتد:« تله موش مشکل خودته؛ به ما ربطی نداره.»
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند.گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند.گاو را هم برای مراسم ختم و ترحیم کشتند.
در تمام این مدّت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر می کرد!!!
دوست الهه ی الهام و دوستانش؛401
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : حسن سلمانی لیوان چای روی میز در انتظار یک بوسه است. نه تو می آیی...! و نه او گرم می ماند. چه گناهی دارد سماوری که داغدیده است؟! نیروانا شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 15:48 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|