الهه ی الهام
انجمن ادبی
"آزادی" از آن دم که چشم گشودم بر بالای سر خویش قدغن دیده ام،توسری دیده ام ملت اندر بردگی ،بیچارگی، وطن اندر قفس، آزادی بزرگ را بسیار اندک دیده ام . شادی دل را با خون دل آبیاری کرده اند . امید را بشکسته ،عشق را برکنده اند. آزادی را من هیچگاه تمام و کمال ندیده ام. همچو یک قطره آب آنرا بر ما چشانده اند . شعله شمع آزادی شدن، حقگو را به حق می رساند. تقبّل مستعمرگی ، برای هر کس سنگین است. تحمل بردگی، برای هرکس دشوار است. دارائی و هست و نیستم، چه چیزم را بسنده نبود گر خود با عقل و تدبیر خویش چاره خویشتن می کردم. خوشبختی و سعادتم همگان را بسنده بود گر کاشانه و سنگ و دیوارش از آن خودم می بود . آزادی! ای مقدس ترین حرف هر کلام ارزش و بهایت از هر گرانی گرانبهاتر تو ای نور دیده ام ، صدای قلبم دیگر هیچگاه تو را از دست نخواهم داد . اینک بیا نقطه ی پایان گذاریم بر حسرت و ماتم تا خدایان بر این شادیم مباهات کنند . هرگز مباد که آزادی قربانی شود ، من خود ،قربانی آزادی خویشتن خواهم شد. شاعر:زلیم خان یعقوب مترجم:زین العابدین چمانی تاریخ ترجمه:پاییز 1387 دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:آزادی,زین العابدین چمانی ,الاهه الهام,زلیم خان یعقوب, :: 12:42 :: نويسنده : حسن سلمانی «دنی ابس» متولد ولز به سال 1923م.ابس در خانواده ای یهودی در کاردیف به دنیا آمد.او درکاردیف،دانشکده سلطنتی لندن و بیمارستان وست مینیستر به تحصیل پزشکی پرداخت و به دنبال آن سالها در لندن در درمانگاه ریه تجربه اندوخت. ابس که هنگام تحصیل دستی در قلم داشت در سال 1948 AFTER EVERY GREEN THING)( پس از هر چیز سبز) را به چاپ رساندونخستین شماره از مجلدات یازده جلدی اشعارش را که شامل "مجموعه اشعار" بوددر سال 1977 منشر کرد . در اشعارش بارها از پیش زمینه ولزی_یهودی الهام گرفته است.همانطور که در نخستین رمانش به نام ASH ON A YOUNG MAN SLEEVE"خاکستری بر آستین یک مرد جوان"(1954) اینگونه عمل کرده است.او در مقام رئیس انجمن شعر خدمت کرده است و چندین دیوان اشعار را ویرایش کرده که آخرینش "شعر آنگلو-ولزی سده بیستم" در سال 1977 بوده است. ابس افزون بر اشعار و رمانهایش ، چندین نمایشنامه ، خود زندگینامه ، داستان کوتاه و آثار مقطعی را به چاپ رسانده است. مترجم :زین العابدین چمانی « سوو بولا ندیرمیاخ» سوو بولاندیرمیاخ، دیئسن آشاقی محله ده بیر گورچین سو ایچیر یا اوزاق بیر مئشده سئرچه لر سودا چیمیر یا که آبادلیقدا، کوزه لر دولدورولور سوو بولاندیرمیاخ بلکه بو آخار سودا، یئتیشه سئود آغاجین دیبینه تا یوسون آپارسین کدری اوره کدن دیئسن بیر درویش ائوز قوری چورگینی ایسلادیر همین سودان چای قیراقینا باخین ،گلدی بیر گوئزل قادین سوو بولاندیرمیاخ گوئزل اوز ایندی دئسخ،ایکی قات اولدی یقین نه شیرین دادلی بو سو! نه دورو تمیز بو چای! یوخاری محله نین آداملاری نه قدر صفالیدیر! بولاقلاری قایناسین اینکلری سوتلانسین من گوئرمدیم کندلرینی شبهه سیز چپرلرین یانیندا تانرینین آیاغ یئرین گئورملیسن اورادا آی ایشیقی دانیشیق وسعتی جاق ایشیق ساچیر شبهه سیز یوخاری محله نین کندینده هئره لری قیسا اولور اورانین خالقی بیلیر لاله نه دیر! صانکی گئو رنگی دغوردان گوئ دیر! بیر چیچک آچیلاندا کند اهلی خبردار اولونور نئجه کند اولسا اورا؟ کوچه باغلاریندا موسیقی نغمه لری یایلسین چای باشیندا اوتورانلار سوو چوخدان تانییرلار دئملی اونو قانیرلار هئچ زمان ائوز سولارین یوخ!بولاندیرمییبلار. بئله دیر ! بیزده گره ک سوو زیغ ائیلمییاق،پالچیقا دئوندر مییاق. دیلمانج:زین العابدین چمانی 5/1/1386 " از عشق و محبت فرار مکن" هزاران هزار کتاب نگاشته میشود در پرتوی یک شمع هر کتاب خود اجاقی است در پرتو الهام سنبله حلال بذر حلال از کشتزار حلال مایه میگیرد و می روید. در پرتو سلام دست از دست نیرو و قوت میگیرد. به زر و ثروت تبدیل میشود به مشک و عنبر آغشته می شود. در پرتو کلام وحی بر پیغمبر نازل گشت و اعلام گر پشته پشته از پی هم تو را برگیرد آلام از عشق و محبت فرار مکن. به هرروی انسان، تنها در پرتو باور و ایمان خوشبخت است و کامران. شعر از :زلیم خان یعقوب مترجم:زین العا بدین چمانی 24/11/1387 بزرگ مردان بزرگان این زمین با تبسم و سلام سرد و خشک خویش تایید می کنند که خشم و ظلم و جور زائیده اند ز خویش بزرگان این زمین بسیار نگران جنگ هایی هستند که می برند به پیش و بس آگاهند از ارزش آن جنگ ها به ظن خویش شما ای سپهسالاران با نشان های قرمز و زرین شما ای وزیران و شاهزادگان بزرگ مردان! چرا نمی توانید سکوت کنید برای درگذشتگان به قبرستان های ساده سری بزنید و آنگاه از قربانیان نجیبمان و خسارت به پل های چوبی دم بزنید شعر : زیگ فرید ساسون ترجمه: زین العابدین چمانی تاریخ: 83/2/7 شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : حسن سلمانی آکالیپتوس شهر ای اکالیپتوس خیابان شهر آسفالت سفت پیش پای توست حال آنکه تو باید در فضای خنک دالان جنگل پر برگ باشی و پرنده ای وحشی بر شاخسار تو نغمه سر دهد اینجا تو در نظر من همچون اسب گاری نحیفی هستی که عقیم گشته، شکسته، و چیزی از کار افتاده گشته شلاق خورده و محکم بسته شده و روزگارش سیاه گشته کسی که سر به زیریش حالت بی روح سردش نشانی است از نا امیدیش ای آکالیپتوس شهر دیدن روی تو اینچنین غمگنانه است و رقتبار که در چمن سیاه آسفالت قرا ر گرفته ای! ای همشهری آنها بر ما چه کرده اند؟
شعر : کاث واکر مترجم : زین العابدین چمانی تاریخ: 84/9/27
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : حسن سلمانی «ارنست همینگوی» کودکی وی : ارنست همینگوی یکی از نویسندگان بزرگ سده ی بیستم آمریکاست. او در تاریخ 21ژولای1899 در اوک پارک ایلینویز به دنیا آمد. او دومین بچه در بین شش فرزند خانواده بود. خانواده اش سخت گیر و بسیار مذهبی بودند. پدرش به فرزندانش عشق به طبیعت و زندگی در فضای خارج از منزل را آموخت. ارنست نخستین ماهی اش را در سن سه سالگی گرفت و برای جشن تولد 12 سالگی اش یک اسلحه هدیه گرفت. مادرش به او عشق به موسیقی و هنر را آموخت. در مدرسه انگلیسی اش خوب بود. و برای روزنامه ی مدرسه مطلب می نوشت. او در سال1917 از دبیرستان فارغ التحصیل شد. اما به دانشگاه نرفت. او به شهر کانزاس رفت و به عنوان یک روزنامه نگار در روزنامه ی استار( ستاره) قلم زد. در آنجا مطالب بسیاری آموخت اما فقط پس از شش ماه به جنگ رفت. همینگوی و جنگ؛ همینگوی شیفته ی جنگ شد. او می خواست سرباز شود اما نتوانست. آن هم به خاطر دید ضعیف چشمش بود. در عوض در جنگ جهانی اول راننده ی آمبولانس شد و به ایتالیا عازم شد. در آنجا در سال 1918 زخمی شد. پس از جنگ به پاریس رفت. خواست در آنجا زندگی کند و در آن جا توسط نویسنده ی آمریکایی «گرترود اشتاین» به کارش تشویق شد. در دهه ی 1930 میلادی خبرنگار جنگ، در جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم شد. بسیاری از کتاب هایش در باره ی جنگ بودند. موفق ترین اثرش«ناقوس ها برای که به صدا در می آیند؟» بود که در سال1940 نوشته شد. و درباره ی جنگ داخلی اسپانیاست. رمان دیگر وی« وداع با اسلحه» است که درباره ی بیهودگی جنگ است. زندگی شخصی همینگوی: موفقیت همینگوی در نوشتن در موفقیت های مشابهی در زندگی شخصی وی انعکاس نیافت. او چهار بار ازدواج کرد. زن اولش در سال1927 از او طلاق گرفت. او فوراً دوباره ازدواج کرد و به شهر «کی وست» فلوریدا نقل مکان کرد. در آنجا از شکار ، ماهیگیری و شرب خمر لذت می برد، اما همچنین دچار افسردگی گشت. این مطلب کمکی به او نکرد تا این که در سال 1928 پدرش خودکشی کرد. سلامتی همینگوی خوب نبود و او تصادف های بسیاری کرد . دو ازدواج دیگر وی منجر به ناکامی شد،و دوباره شروع به شرب خمر کرد اما این بار شدیدتر و سنگینتر.در سال 1954دو سانحه هواپیما برایش پیش آمد.در اکتبر همان سال(1954)جایزه نوبل ادبیات به وی اعطا شداما به خاطر شدت بیماریش نتوانست شخصا آنرا دریافت کند. سالهای آخر حیاتش: همینگوی در سال های آخر حیاتش با مشکلات جسمی و الکل دست به گریبان بود. کم کم حافظه اش را از دست داد و دیگر نتوانست بنویسد. فرجام تلخ وی همانند پدرش شد و اودر روز یکشنبه 2 ژولای 1961با یک اسلحه خودکشی کرد. مترجم:زین العابدین چمانی30/10/1391 "نمیتوان نوشت، عزیزم" دریا خروشان و دیوانه وار، رود هوائی و سودازده،آب خون آلود، نمیتوان شنا کرد،آری شنا نمیتوان کرد،عزیزم بنگر چه دردهائی اندر دلهاست که بر رسن و ریسمان نمیتوان چیدشان پرسشها از سنگ و کوه می بارند همچو باران یکریز بر سر می ریزند همچو سرشک دیدگان جاری میشوند نمیتوان نفسی تازه کرد و گشت و گذار کرد،عزیزم یکی را زکوه، یکی را ز بام می اندازد، ترس و هراسی که بر سرمان جولان می دهد. خوابها سر و ته ودرهم برهم گشته نمیتوان تعبیر کرد،آری تعبیر نمیتوان کرد،عزیزم هر دردی باشد مهرش را بر دل ما می نشاند مائیم که قهر و عذاب زمین و آسمان را می کشیم نگارنده و کاتب بنگاشته، چنان مهر و مومش کرده که یک سطر آن را نمیتوان زدود،عزیزم سنبله چیست؟ بهتر از بذر میدانم کوه چه می کشد؟ بهتر از تو میدانم آنچه تو میدانی ،نیز فراتر و بهتر از تو می دانم نمیتوان نوشت ،آری نمیتوان نگاشت ، عزیزم
شاعر:زلیم خان یعقوب دیلمانج:زین العابدین چمانی دو شنبه 10 آذر 1391برچسب:, :: 12:48 :: نويسنده : حسن سلمانی آلبرت شوایتزر آلبرت شوایتزر فیلسوف،پزشک،موسیقی دان،روحانی و یک مبلغ مذهبی بود.او همچنین درباره الهیات مطالبی به رشته تحریر درآورد.وی در تاریخ14 ژانویه1875در کایزربرگ،شهری نزدیک استراسبورگ آلمان(که اکنون در فرانسه است)به دنیا آمد.شهرت او هم بخاطر نویسنده الهیات بودن است و هم اینکه مفسر آثار یوهان سباستین باخ است. در سال1902شوایتزر مدیردانشکده الهیات سنت توماس در دانشگاه استراسبورگ شد.او از سال1905 تا 1913به تحصیل طب در دانشگاه پرداخت و سپس یک طبیب مبلغ شد.آلبرت با ارائه کنسرت در انجمن باخ پاریس که خود به تاسیسش کمک کرده بود کسب در آمد میکرد.این در آمد برای بیمارستان لامابرین در آفریقای استوائی فرانسوی_جائی که بعدها در آنجا خدمت کرد _استفاده شد. در طی سال ها شوایتزر بیمارستان بزرگی ساخت که هزاران آفریقائی هر ساله در آنجا درمان می شدند.
هنگامی که در آفریقا بود به کتاب نوشتن ادامه داد.در سال 1923نخستین دو جلد از اثر ماندگار خود را به نام"فلسفه تمدن"تکمیل کرد. این کتابها عبارتند از"فروپاشی و باز سازی تمدن"و "تمدن و اخلاقیات".آثار دیگر وی عبارتند از"کاوشی بر مسیح تاریخی"(1906)،"برون از زندگی و اندیشه من"(1931)،و "از دفتر خاطرات آفریقائی من"(1939).
شوایتزر در سال1952جایزه صلح نوبل را بخاطر کارهای بشر دوستانه اش برد.با پول جایزه نوبلش بیمارستانش را توسعه داد و مرکزی برای جذامیان تاسیس کرد. در سال1955 ملکه الیزابت دوم بالاترین جایزه مدنی بریتانیای کبیر"نشان لیاقت"را به شوایترز اعطا کرد. مترجم:زین العابدین چمانی سه شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 12:51 :: نويسنده : حسن سلمانی « بیا چهره ات را بکشم دنیا» دلم میخواهد نقاشی کنم بیا چهره ات را بکشم دنیا تب نقاش شدنم گرفته است بیا چهره ات را بکشم دنیا روحم با آهنگ بگردد دستم با رنگ برقصد با زشت و زیبا درآمیزد بیا چهره ات را بکشم دنیا پنچره تویی و بیننده منم وندرآبهایت جاری گشته منم رنگ بر رنگ گذارنده منم بیا چهره ات را بکشم دنیا نم دیده ات را بکشم غم دلت را بکشم طوفان رسم کنم کشتی بکشم بیا چهره ات را بکشم دنیا جان ذوب گشته، تخته مانده بنگر کلاه بر میخ مانده بنگر که پوست نزد دباغ مانده بیا چهره ات را بکشم دنیا همچو کرکس لاشه خواری یک میدهی و شش بر میداری پنچ میدهی و پانزده بر میداری بیا چهره ات را بکشم دنیا همراه با نهر و جوی ابیاری ات و چرخ های همیشه گردانت با ترس و با محبتت بیا چهره ات را بکشم دنیا هستی و هم پاینده ای و خود عدم نه ای گرسنه میشوی وسیر نخواهی شد درست بشو هم که نیستی بیا چهره ات را بکشم دنیا ابلیس و فرشته،حوری و قلمان نیمی انسان،نیمی حیوان گه کافری گه مسلمان بیا چهره ات را بکشم دنیا آیا یک بنده ات را شادمان کرده ای؟ قصر و سراهای بسیاری را ویران کرده ای مرا هم به شکل و نقش تبدیل کرده ای بیا چهره ات را بکشم دنیا نامرد یا که مرد بنمایانمت؟ نرم و لطیف یا زبرو خشن؟ یا هم اندازه ی قد و قواره ات درد عرضه کنم بیا چهره ات را بکشم دنیا با تو نمیتوانم بکارم نمیتوانم دلی را آباد کنم دردت را نمیتوانم برکشم بیا چهره ات را بکشم دنیا شاعر:زلیم خان یعقوب دیلمانج:زین العابدین چمانی 88/08/27
شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 13:12 :: نويسنده : حسن سلمانی «چه زیباست زندگی!» چه زیباست زندگی در دنیا ی زندگی ات نه علیلی،نه بی کسی نه هیچ معیوب و ناقصی باشد. چه زیباست زندگی نه دل عذاب کشد نه جان را سوء قصدی باشد! چه زیباست زندگی انسان شراب ننوشیده سرمست زیبایی شود! چه زیباست زندگی میهنت آزاد و آسوده مردمت رک و راست و بی شیله پیله شود!
زلیم خان یعقوب دیلمانج:زین العابدین چمانی 88/09/13
شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 12:52 :: نويسنده : حسن سلمانی صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|