الهه ی الهام
انجمن ادبی
"آزادی" از آن دم که چشم گشودم بر بالای سر خویش قدغن دیده ام،توسری دیده ام ملت اندر بردگی ،بیچارگی، وطن اندر قفس، آزادی بزرگ را بسیار اندک دیده ام . شادی دل را با خون دل آبیاری کرده اند . امید را بشکسته ،عشق را برکنده اند. آزادی را من هیچگاه تمام و کمال ندیده ام. همچو یک قطره آب آنرا بر ما چشانده اند . شعله شمع آزادی شدن، حقگو را به حق می رساند. تقبّل مستعمرگی ، برای هر کس سنگین است. تحمل بردگی، برای هرکس دشوار است. دارائی و هست و نیستم، چه چیزم را بسنده نبود گر خود با عقل و تدبیر خویش چاره خویشتن می کردم. خوشبختی و سعادتم همگان را بسنده بود گر کاشانه و سنگ و دیوارش از آن خودم می بود . آزادی! ای مقدس ترین حرف هر کلام ارزش و بهایت از هر گرانی گرانبهاتر تو ای نور دیده ام ، صدای قلبم دیگر هیچگاه تو را از دست نخواهم داد . اینک بیا نقطه ی پایان گذاریم بر حسرت و ماتم تا خدایان بر این شادیم مباهات کنند . هرگز مباد که آزادی قربانی شود ، من خود ،قربانی آزادی خویشتن خواهم شد. شاعر:زلیم خان یعقوب مترجم:زین العابدین چمانی تاریخ ترجمه:پاییز 1387 دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:آزادی,زین العابدین چمانی ,الاهه الهام,زلیم خان یعقوب, :: 12:42 :: نويسنده : حسن سلمانی خوشنویس: مجید خادمی
«آه ای آزادی...»
زبان ها بسته اما سینه ها از حرف لبریز است غزل رازی برای دل همان جانداروی جراح پرهیز است بلور واژه ها خالیست لیکن شرب شبتاب حکایت ها میان آسمان چشم انسان ها بسان صد غزل پرحرف و شیرین است چراغ رهنما بشکسته اما سرخ دو چشم مات تاریخ معاصر مست و بی شبهه درون ابروان فقه و ملیت عیان گوید : خطر! خاموش! بی صحبت! زمانه سخت خونریز است جراید چون جراد منتشر آفت به روی مزرع پاک بهار ماست تن مفلوک اندیشه ز رنگ واژه ها پیداست سخن تب دارد و هذیان این خیل سخنگویان همان افسون ضحاک است و مار و مغز آدمها بروب، ای آه آزادی همه اندیشه ها را پاک بسوزان واژه ی خود را ز قاموس بشر زیرا عرب با دشنه ی ایمان خونریزش و هر تاتار با یاسای چنگیزش و یا اهریمنان آن سر عالم تو را خالی ترین لفظ تمام حرفها کردند تو را جانی ترین حرف تمام عصرها کردند
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|