الهه ی الهام
انجمن ادبی
دکتر علی شریعتی:
انسانهای عمیق با روحیه ی بلند؛ تنهایی، اندوه، غروب و پاییز را دوست تر می دارند؛ زیرا خود را به پایان این جهان نزدیکتر حس می کنند.
نیروانا جم
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : حسن سلمانی
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی می خوری که روزی بهترین نوازشگرش بوده ای...!!!
نیروانا جم
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : حسن سلمانی
تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند!
خدابنده
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:41 :: نويسنده : حسن سلمانی
تماشای هفت رنگرنگین کمان
پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران بوده است.
خدابنده یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : حسن سلمانی
زرتشت:
خورشید باش تا اگر خواستی بر کسی نتابی، نتوانی!
خدابنده
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : حسن سلمانی
بهمن هشتاد و چهار، برای داوری مسابقات فرهنگی و هنری آموزش و پرورش شهرستان اسلامشهر دعوت شده بودم و در کانون الغدیر در کنار چند نفر از دوستان، آثار دانش آموزان را بررسی می کردم؛ آثار شعر و داستان کوتاه و مطالعه و تحقیق را ورق می زدم بر اساس الگوی امتیاز دهی از پیش و از بالا تعیین شده نمره می دادم.در میان تمام آثار که بیشتر از یکصد و پنجاه عنوان بود؛ یک متن کپی شده ی اینترنتی برایم جالب بود. فوراً آن را در سررسیدم رونویسی کردم و قسمت این شد که امروز آن را برای استفاده ی دوستان« الهه ی الهام» به نمایش بگذارم. یادم نیست چه مبلغی برای داوری کارها گرفتم یا اصلاً گرفتم یا نه ، اما همین یک مطلب برایم کافی بود.امیدوارم که لذت ببرید!
«آرزوهای ویکتور هوگو»
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر این گونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد.
پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله، دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بر اینگونه است
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی؛
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد.
که دست کم یکی از آن ها اعتراضش به حق باش؛
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی
نه خیلی غیر ضروری
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است؛
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند
چون این کار ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند،
و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه باشی.
و امید دارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل رسیده نشوی،
و اگر رسیده ای، به جوان نمایی اصرار نورزی.
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی.
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد،
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک «سهره» گوش کنی،
وقتی که آوای سحرگاهی اش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان!
امیدوارم که دانه ای بر خاک بفشانی
هر چند خُرد بوده باشد
و با روییدنش همراه شوی
تا دریابی چه قدر زندگی در یک درخت وجود دارد!
به علاوه آرزومندم پول داشته باشی،
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلوی رویت بگذاری و بگویی:
«این مال من است.»
فقط برای این که روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است.
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی این ها که گفتم فراهم شد،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
«تو چه نازی پسرم!»
تو چه نازی پسرم
یادمه وقتی بدنیا اومدی
باز باز بود چشای گرد و سیاه تیله ایت
یادمه وقتی که چن ماهه بودی
با نوار و رقص کردی می شدیم غرق شادی
یادمه یکی از اون کادو های تولدت
تنبک کوچیکی بود که روش تو تپ تپ می زدی
یادمه با دستای کوچیک و ناز و توپولیت
با خودت می خوندی و همش رو تنبک می زدی
یادمه یکی از اون داستانای شاهنامه رو
مثل اون نقالای شیرین زبون
برامون می خوندی و دست می زدی
تو چه نازی پسرم
یادته وقتی بزرگتر که شدی
بردمت فرهنگسرا برا کلاس نقاشی
یادته یکسال بعد
رفتی اسکیتو قشنگ راه افتادی
جالب اینکه تو همه همبازیات
ریزه میزش تو بودی
وقتی که می افتادی
می زدی خودت رو اونراه
که مامان غش کردم
بیچاره مربیتون
هزار تا رنگ عوض می کرد
تا بفهمه که چیزیت نیست
آره ای گل پسرم
یادته وقت حموم
دور اون والور توی اطاقمون
شعر سرخپوستی می خوندیمخودمون
بونگا بونگا بونگا
آ آ ا آ او
تو چه نازی پسرم
می دونم که خوب یادت هست
روز پیش دبستانیت رو
انگاری چن روز پیش بود
یادته روزای اول انگاری می رفتی زتدون
روزای بعد دیگه برعکس خونه شئ برات یه زندون
خلاصه هر چی که بود با خوبی و خوشی تموم شد عسلم
تو جه نازی پسرم
سال بعدش تو شدی کلاس اول
یادته وقتی که ثبت نام شدی
دوتایی توی حیات مدرسه موندیمو تو شاد شدی
حالا که آخر ساله تو شدی شاگرد ممتاز
خوشحالم اما بذار من
بخونم برات یه آواز
یادت نره معلمات
یادت نره مربیات
یادت نره همبازیات
یادت نره توپ بازی های تو حیات
هر چی که بود همش یه مشت خا طره بود
آره ای گل پسرم .
غلامرضا حاجی محمد
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : حسن سلمانی
گابریل گارسیا مارکز:
باید آن قدر زیبا بخندی که اطرافیانت خجالت بکشند که تو را به گریه بیندازند.
خدابنده
پنج شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : حسن سلمانی
متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند ولی به دنبال همان آجر لقّ دیوارت می گردند، تا تو را فرو بریزند، تا تو را انکار کنند و از رویت رد شوند.
نیروانا جم
پنج شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : حسن سلمانی
دیروز، پینوکیو آدم شد.
و امروز، آدم ها پینوکیو...
من از عاقبت مادر بزرگ می ترسم؛
اگر فردا شنل قرمزی گرگ شود...!!!
نیروانا
سه شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : حسن سلمانی
سیگار دارید؟
میخواهم خاطره دود کنم!
نیروانا جم
پنج شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 14:39 :: نويسنده : حسن سلمانی
بعضی آدم ها شبیه سوراخ های اول کمربندند،
همیشه هستند، اما هیچ وقت به کارت نمی آیند.
نیروانا جم
پنج شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 14:38 :: نويسنده : حسن سلمانی
شاید دیگران در نبودنت سرم را گرم کنند؛
ولی دلم را هرگز!
میرزایف
سه شنبه 21 مهر 1391برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : حسن سلمانی
شادبودن،
بزرگ ترین انتقامی است که می شود از زندگی گرفت.آرزویم شادی جاودانه ی توست!
میرزایی
سه شنبه 21 مهر 1391برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : حسن سلمانی
زیباترین دریا...!
دریایی است که هنوز در آن نرانده ایم...
زیباترین کودک؛
هنوز شیرخواره است.
و زیباترین سخنی که می خواهم با تو گفته باشم؛
هنوز بر زبانم نیامده است...!!!
نیروانا
سه شنبه 21 مهر 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|