الهه ی الهام
انجمن ادبی
«سردرد» اینکه قلبت به خاطر چه درد می کند، مگو کان درد ز سنگی است که خود انداخته ای گلوله های بی صدا، قلبم را خون آلود کرده آنچه چشمانم را می سوزاند، درد اشک است هر کجا روی گرداندم و به هر کجا که بودم درد را همچون کوهی بر سینه ام بشکافتم به یک باره از ریشه برمی کندمش گر می دانستم بیماریم دندان درد است آدمی در هوای شرجی گرما زده می شود، در برف به خود می لرزد نفس در تنگی و تنگنا امتحان پس میدهد ملک و مال نام و آوزه و دولت و مکنت هر چه باشد همگی دردسر است مترجم: چمانی 2/11/88 موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|