الهه ی الهام
انجمن ادبی
«تنهایی» هیچ کس بی تابی ام را حس نکرد آن شب مهتابی ام را حس نکرد در غروب کوچه های بی کسی دردهای آبی ام را حس نکرد در قفس فریاد کردم، عشق هم شورش مُردابی ام را حس نکرد آن قدر ماندم که تا باران عشق حُرمت بی خوابی ام را حس نکرد شعر هم در باور آیینه ها بازهم بی تابی ام را حس نکرد مریم اقشارزاده-مهر79 غزالی چشم جادوی تو باشد وفا در هر زمان خوی تو باشد ثبوت این دل حیران و عاشق ز دیدار گل روی تو باشد روا باشد فدا سازم سر و جان اشاره گر ز ابروی تو باشد غلام حلقه در گوش تو باشم به هر دم منزلم کوی تو باشد بنوشانید وقت رفتن ما از آن آبی که از جوی تو باشد «حفی» اوصاف خوب تو بیانگر که آن هم خلق نیکوی تو باشد شعر:حاج عبدالحمید کروخی هروی- شاعر معاصر افغانی هدیه:عزیر جمشیدی ... این هم از مزایای معلمی است که موضوعات مورد علاقه ات را به عنوان تحقیق و پژوهش برای شاگردانت معین می کنی و از آن ها می خواهی که تهیه کنند و بیاورند.از وقتی که کیفیت سواد به کمیت نمره تبدیل شده، مرسوم شده که معلم ها برای دادن نمره مستمر به بهانه های گوناگون از قبیل تحقیق و پژوهش،کار عملی و فعالیت های خارج از درس و مدرسه به دانش آموزان نمره بدهند. امروز در میان انبوه به اصطلاح تحقیقات رسیده به دستم،«ده غزل از محمدعلی بهمنی» هم بود که دقایق فراغتم را پر کرد.شاید اگر از کسی که این پوشه را برایم آورده بخواهم که اسم محمدعلی بهمنی را پای تخته بنویسد، این طور بنویسد« موهمدالی بحمنی»! چون کافی نت ها زحمت جست و جو و چاپ و صحافی را برایشان می کشند و مبلغ ناچیزی در ازای این قبول زحمت و خدمت فرهنگی دریافت می کنند و دانش آموز و دانشجو بدون آنکه حتی نیم نگاهی به متن و محتوای تحقیق خود کند، آن را در شمایلی شکیل تحویل معلم می دهد و نمره اش را مطالبه می کند. به هر حال برای من بد نشد. ده غزل ناب از استاد را بار دیگر مرور کردم. برای دوستانم در انجمن و فضای مجازی بریده هایی از اشعار استاد را می نویسم تا چاشنی و مزه ی روزی امروزمان باشد و به امید آن که دوستانم پی گیر سروده های استاد باشند تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
مانده با چشمان من دودی به جای دودمانم
نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی ورنه بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
عقل یا احساس حق با چیست؟ پیش از رفتن ای خوب کاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم!
غزل سه: چه کنم بیشتر از حد به تو نزدیک شوم؟ ماه من دوری و باید به تو نزدیک شوم از همان لحظه که سیمای تو افتاد در آب به سرم زد، چو پلنگی به تو نزدیک شوم چو نهالی که به خورشید ارادت دارد دوست دارم بکشم قد به تو نزدیک شوم قاصدک هستم و در حسرت دیدار نسیم منتظر تا که بیاید به تو نزدیک شوم می رسد شعر به پایان خودش امّا من در پی راه که شاید به تو نزدیک شوم.
غزل چهار: پشت این پنجره چشمم به تماشای تو بود واژه های غزلم گیر الفبای تو بود از همان لحظه حضورت به دل شعر نشست اوج زیبای غزل در دل معنای تو بود ناگهان غیب شدی قلب من و شعر شکست چشم ما منتظر وعده ی فردای تو بود در نبود تو غزل نیمه رها کرد مرا ناتوان این غزل از حل معمای تو بود حل نشد مسئله ات، شاکی از این پنجره ام او به من هر چه نشان دادکه منهای تو بود با منی که همه ی زندگی ام پای تو سوخت هیچ کس قهر نمی کرد اگر جای تو بود. شعرها از محمّد مقدّم
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|